محل تبلیغات شما
هفته قبل بود تو اینستا یه پیراهن سفید با آستین های توری پر از گل دیدم، عکسش رو برای دکتر فرستادم اونم خیلی خوشش اومد، گفت بخرش برای آتلیه (قرار گذاشته بودیم بعد از محضر بریم آتلیه عکس بگیریم)، با فروشنده چت کردم و چون خودشم تهران بود  قرار شد با پیک برام بفرسته همون روز، هزینه رو هم واریز کردیم، خیلی خوشحال بودم از خریدش، ستاره ای رو تو اون لباس تصور میکردم که تو آغوش عشقش میخنده،  به دکتر گفتم آخر هفته که اومد تهران میریم کفش سفید میخریم، نیم ساعت بعد فروشنده پیغام داد که رنگ و سایز من تو تهران موجودی ندارن و پولم رو برگردوند (در حالیکه قبل از واریز بهم اکی داده بود و گفته بود سایز و رنگت موجوده)  ، خیلی غصه خوردم، هرچند دکتر دلداریم داد و گفت آخر هفته منو میبره و عین همون رو برام میخره، اما نمیدونم چرا همون لحظه به دلم بد افتاد.
***
آخرین شبی که تهران بود بی دلیل و الکی تب کردم، خیلی نگرانم بود، میگفت ستاره تو که مریض میشی من حس میکنم دارم می میرم، میگفت تو هیچوقت نباید مریض بشی چون من طاقت مریضیتو ندارم، از حرفهاش و اینکه بخاطر یه تب ساده انقدررر ناراحته تعجب میکردم، نمیدونستم قراره اینطوری بشه، نمیدونستم پاش بیفته میفهمم انقدر میخوامش که با خدای خودم میگم همه درداش رو بده به من و اونو خوب کن.
***
دیروز بعد از ظهر خواهرجان زنگ زد حالمو پرسید، گفت خواب دیدم عروسیت با همسر سابقه ولی چادر سیاه پوشیدی داری گریه میکنی میگی من نمیخواستم باهاش ازدواج کنم، مادرجان و پدرجان مجبورم کردن، دلم ریخت از خوابش ولی خندیدم و بهش گفتم خواب بعداز ظهر چپه! دوباره صبح زنگ زده میگه ستاره بازم شب خواب دیدم عروسیته لباس عروش تنته ولی معلوم نبود داماد کیه، میگفت بازم ناراحت بودی. بهش گفتم  توام تا منو به کشتن ندی ول کن نیستی ها! بعدش هم در حالیکه بغضداشت خفه ام میکرد خندیدم ولی دلم خون بود، خون.
***
عذاب وجدان داره خفه ام میکنه، از شنبه صبح که سر یه موضوع مسخره باهاش دعوام شد هی میگفت ستاره من مریضم تو رو خدا تو دیگه اذیتم نکن، فکر کردم چون باهاش قهر کردم داره خودشو لوس میکنه، گفتم چته؟ علائمش رو که گفت خیلی جدی بهش گفتم پس تو . داری و اگر اینطوری باشه من باهات ازدواج نمیکنم، با تعجب پرسید جدی میگی؟ گفتم بله، من حوصله مریض داری ندارم (اینطوری گفتم چون مطمئن بودم داره خودش رو لوس میکنه و بزرگنمایی میکنه و میخواستم یه کم از موضع لوس کردن خودش کوتاه بیاد)، اما وقتی بعد از یکی دو ساعت بهم خبر داد که پدرش کل پزشکای شهرشون رو به صف کرده و دارن میرن برای معاینات تخصصی، وقتی گفت مادرش گوسفند نذر کرده و مادربزرگش اومده خونشون تا ببینش، دلم ریخت، دلم ریخت، دلم ریخت.
***
دیشب که زنگ زده بود باز نتونستم خودمو کنترل کنم، زار میزدم، میگفت ستاره تو اگر اینطوری کنی پس من دلم به کی قرص باشه؟ گفت این که چیزی نیست سرطان هم نمیتونه منو شکست بده اگر تو پشتم باشی، یه عالمه حرف زد و من فقط سکوت، نمیتونستم با اون حالم چیزی بگم، هی گفت  و گفت، آخرش فقط یه جمله گفتم: کاش بیدار شم و ببینم اینا همش خواب بوده.
***
خدایا من که شکرگزارت بودم، من که همش میگفتم چه خوب شد آوردیش تو زندگیم، چشمامو میبستم و روزهای رویایی رو تصور میکردم و بازم شکرت میکردم، خدایا میدونم برات کاری نداره یه معجزه، میدونم تو دلهای شکسته ای، فقط تو میتونی حال دلمونو دوباره خوب کنی، فقط تو.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها