محل تبلیغات شما

تعطیلات نوروز برنامه های خوابم رو کلا جابجا کرده، دیشب تا ساعت 5 صبح خوابم نبرد،تا ساعت 3 با دکتر تلفنی صحبت میکردیم، بعد شب بخیر گفتیم و خوابیدیم، از من قول گرفت اگر خوابم نبرد زنگش بزنم، اما دلم نیومد بیدارش کنم هر چند تمام دلیل این بیخوابی خودش بود! بیشترین دلیل اینکه خوابم نمیبرد شوق حرفهایی بود که بهم زده بود، در مورد برنامه های خاستگاری و  روز عقد، در مورددوشنبه ای که دوباره داره راه طولانی رو میاد تا من رو ببینه، در مورد اینکه از اینجا به بعد باید برنامه های خرید و مراسماتمون و مذاکرات با خانواده هامون سرعت بگیره،حرفها ی خیلی شیرین، از اونهایی که واقعا وصفشون حتی ازاتفاق افتادنشون هم شیرین تره، صبح زود که برای صبح بخیر گفتن زنگ زد و بهش گفتم تا 5 بیدار موندم کلی ناراحت شد که چرا بیدارش نکردم، و با تعجب میگفت چرا خوابت نبرده؟ گفتم از شوق دیدنت، واسه چند لحظه سکوتی برقرار شد، نفسش بند اومده بود انگار.

***

صبح که دکتر داشته صبحانه میخورده مادرش بهش گفته یه دختری رو یکی معرفی کرده و خوبه برن ببین طرف رو، دکتر میگفت با دلخوری به مادرم گفتم من که گفتم یکی رو دیدم و پسندیدم، دوشنبه هم دارم میرم تهران ببینمش، مادر دکتر بهش گفته پس حواست باشه به دختره نگی فعلا نگی میخوای بری خارج، چون اون وقت ممکنه بخاطر خارج انتخابت کنه نه خودت!  هم حرص خوردم هم حسودیم شد، دکتر از حسودی من خنده اش گرفته بود، گفت ستاره من فقط تو رو میخوام، اگر پشت هم باشیم خانواده هامونم راضی میشن، دلم قرصه ها، ولی میدونم وقتی خانواده دکتر ماجرای ازدواج قبلی من رو بفهمن خیلی اذیتش میکنن، انقدر دوستش دارم که وقتی میبینم بخاطر من قراره سرکوفت بشنوه دلم میگیره.

***

یه حال غریبی دارم این بار، همه چیز با ازدواج قبلیم فرق داره، این همه شور و اشتیاقی که دارم هیچوقت تجربه نکرده بودم، دلم برای دیدنش پرررررمیزنه



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها