محل تبلیغات شما

قراره دوتایی دست هم رو بگیریم و بریم محضر، قراره حتی موقع رفتن دکتر بخاطر حضور پدر و مادرش نتونم برم فرودگاه، بعد از 6 ماه که درسم تموم شد به خانوادم بگم واسه مقطع دکترا پذیرفته شدم و دارم میرم، قراره از لحظه رسیدنم به فرودگاه زندگی 2 نفرمون شروع بشه و تازه از چندماه بعدش به خانواده هامون بگیم میخوایم ازدواج کنیم، قراره هیچوقت هیچوقت برای زندگی برنگردیم ایران، چه قرارهای سختی.

به دکتر میگم ما اونجا بجز هم کسی رو نداریم، باید برای هم همه چیز باشیم، دوست، همسر، پدر، مادر.

***

چند روزه دوتایی سایتهای مختلف رو میخونیم و بررسی میکنیم که چیا ببریم و چیا نبریم، کجا خونه بگیریم، از کدوم فروشگاه خرید کنیم، حتی کدوم کمپانی بیمه بشیم، و خیلی چیزای دیگه، درسته تا  رفتن دکتر هنوز 4 ماه باقی مونده ولی اینا حرفها و برنامه هایی هست که حتی فکرش هم شیرینه.

***

امروز وقتی داشتم به این فکر میکردم که قراره دوتایی تک و تنها بریم محضر، دلم گرفت، با خودم فکر کردم هفته دیگه که دکتر اومد تهران بریم لباس واسه محضر بخریم، وقت عکاسی و آرایشگاه رزرو کنیم، حلقه بخریم، دسته گل سفارش بدیم حتی، اما بعد دوباره فکر کردم احتمالا اون روز اصلا دل و دماغ این کارا رو نداشته باشیم هیچ کدوم، کاش میشد این ماجرا یه طور دیگه ای پیش میرفت، ولی با حرفی که پدر دکتر بهش زده راه رو برای مذاکره بسته،  چاره دیگه ای باقی نزاشتن، اما من هنوز با خودم میگم کاش همه چیز یه طور دیگه ای بود.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها