محل تبلیغات شما
بعدازظهر زنگ زده میگه ستاره یه چیز خیلی جدی میخوام بهت بگم، گفتم بگو عزیزم، میگه ستاره میخوام قول بدم و بدونی اول تو، آخرم تو . یعنی اینجور وقتا دیگه کار از قند و نبات آب شدن میگذره، دله که ذره ذره آب میشه
***
دیروز که بیرون بودیم مادرش تماس گرفت و ازش میپرسید چه ساعتی با ستاره قرار داری ، آخه قبلا به مادرش گفته بود پنجشنبه باهام قرار داره، اینکه بیشتر ساعات سه شنبه و چهارشنبه رو با هم بودیم نگفته بود  پروژه این هفته اش گفتن مسئله جدایی منه، خودش که اصلا نگران نیست، میگه مطمئنم بدونن من چقدر عاشقتم قبول میکنن، اما از این طرف مادرجان من همچنان ناراضیه، پاشو کرده تو یه کفش که اگر خونه به نامت نکنن و مهریه ات سنگین نباشه بهشون دختر نمیدم، نمیدونم چطوری باید توجیهش کنم دکتر خودش سالهاست ایران نبوده و مدام در حال درس خوندن بوده و همه زندگیش رو دلار کرده واسه اونور و دلیلی نداره کسی که زندگیش تو کشور دیگه ای هست تو ایران خونه داشته باشه، چطوری توجیهش کنم ثروت پدرش ربطی به ما نداره و نمیتونم از دکتر بخوام به پدرش بگه خونه به نامم کنه.
***
دکتر فقط 4 ماه دیگه ایرانه، استرس گرفتم که تو این زمان کم این همه کار رو قراره چطوری انجام بده؟ از اینکه همه بار رو دوشش هست و من هیچ کاری ازم برنمیاد حس خوبی ندارم


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها